اولین روز پاییزیمون + ورودت به پیش دبستانی
سلام عزیزم امروز صبح بر خلاف روزهای قبل که تا ظهر میخوابیدی مث یه فرشته کوچولو ساعت 7:20 دقیقه تا گفتم : مامانی جونم ... ترنم چشمای عسلیه نازتو باز کردیو یه لبخند شیرین تحویلم دادی و گفتی : سلام ملکم . دانش آموز چشماش میسوزه ... بعد رفتی تا صورتتو بشوری منم که از دیشب همه چیزاییو که لازم بود آماده کرده بودم تا اومدی صورتتو خشک کردم یه بوس آبدارت کردمو لباساتو پوشوندم والبته طبق معمول با صبحونه خوردن مخالفت کردی ... منم نخواستم بد بشمو صبح شیرینمونو خراب کنم پس به همون کیکی که گفتی میخوام تو ماشین بخورم اکتفا کردم عزیز دلم ایشلا که روز خوبی داشته باشی
ایشون گل دختری هستن آماده شدن برن مهد
خوشگل خانومی داره سوار ماشین میشه
فداش بشم داشت مقنعشو درست می کرد
ورودت به پیش دبستانی مبارک
من برگشتم خونه و تونستم به یه کمی از کارای عقب افتادم برسم دوربینمو دادم به مربیت منیره جون تا چندتایی عکس توی حیاط مهد ازت بندازه من نتونستم بیام تو به خاطر و همه مامانا تعجب کرده بودن که چرا از جلوی در ورودی برگشتم ...
وقتی اومدم دنبالت خبلی اصرار کردی که پیاده بریم منم قول کردمو شما هم تو راه حسابی بدو بدو و شیطونی کردی نزدیک خونه یهو گفتی که گوشوارم افتاده کلی همونجایی رو که گفتی گشتم اما ییداش نکردم میخواستیم بریم که یه آقای مهربون صدامون کردو گوشوارتو که پیدا کرده بود بهمون داد . ممنونم آقا
شیطون بلا
1 مهر 92