آخرین شب تابستون
سلام اومدیم بعد از چند روز خستگی ... این 3-4 روزه خیلی درگیر کارای مهدت بودم خرید کفش که کلی گشتم تا همرنگ و مناسب با لباس مهدت باشه ... برو و بیا واسه آزمایشات ... چقد حرص خوردم واسه لباس فرمت که امروز ظهر بهم تحویل دادن کلی گشتم تا یه ظرف چاشت خوشگل واست بخرم کفش راحتی واسه توی مهد ایشالا که سال آموزشی خوبی داشته باشی گل گل من همش میگی مامانی من دانش آموزم باید برم دبستان (آخه شنیدی پیش دبستانی باید بری) دلمو میبری با این حرفات قربونت بشم . خونه مامان جون پشتی افتاد رو پات یهو گفتی : وااای پای دانش آموز له شد کلی همه خندیدن خلاصه که این چند روزه حسابی دلبری میکنی ناناز مامان
میخواستیم بریم کفش بخریم جلو در منتظر بودی
وای وای کار بد
اینم تو کفش فروشی که خسته شده بودی عزیزم
این کفش راحتی که واسه تو سالن مهدت خریدم
اینم واسه لباس فرمت عزیزم
انشالا که مبارکه
روز بعد رفتیم واسه ظرف چاشت و لیوان و ... حسابی خسته شدیم طبق معمول چیزی نظرمونو جلب نمی کرد دیگه شروع کردی به بهانه آوردن میگفتی اینهمه مغازه رفتیم
اینم فرصت طلبیه مامان پشت چراغ قرمز
اینم خریدمون
شیرین کاری میکنی اصرار داری عکس بگیرم ازت
همون شب رفتیم شام بخوریم یه کم غذامونو دیر آوردن تو هم قهر کردی
نوش جونت نفسی
امشب رفتیم خونه مامان جونی عمه جون از مسافرت اومده بودن و پژمان جونی واست یه ساعت خیلی خوشمل خریده که تا دیدی گفتی مامان سایت حتما میذارم عکسشو موقع برگشتن رفتم تو یه مغازه که لباسای پاییزشو ببینم وقتی اومدم بیرون دیدم محو تماشای این شدی....
خدای من خیلی نازو با مزه بود بهم گفتی با هم ازمون عکس میندازی
معذرت مامانی یه کمی تار شد عکس خوشگلت
اینم ما و آخرین شب تابستون فردا 1 مهر و ورود شما به پیش دبستانی بهترین هاست بهترین من
ایشالا که همه نی نی ها موفق باشن
راستی امشب تولد مرتضی جون شوهر خاله ساره بود ... ما خیلی گرفتار بودیمو ندیدیمشون اما کادوشون محفوظه
31 شهریور 92