آتلیه
پنج شنبه عصر بردمت آتلیه وای که چقدر از دستت خندیدیم مهلت نمیدادی که بهت بگن چیکار کنی ... خودت سریع و بدون وقفه ژست میگرفتی واسه همین شیرین بازیات بود که با اینکه کارمون تموم شده بود نمیذاشتن بریم ایشالا عکسارو بگیرم میذارم اینجا کلی هم ازمون قول گرفتن که ایشالا شما عروس آتلیه اونا بشی از بس خانوم بودی و آروم
اینم خانوم کوچولوی کنجکاو من
در حال بخور بخور
اینم وقت رفتن که دست از این آویز بر نمیداشتی
پنج شنبه 4 مهر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی