ترنم جونیترنم جونی، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
آلاء جونمآلاء جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

ترنم لحظه های زندگی

خودم یا تو !

1392/6/15 1:52
188 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیزدلم این روزا که نمیام اینجا چون یه کم سرم شلوغ آخه چند روز دیگه عروسیه فتانه جونه

بهترین دوست من اونم جهیزیشو برده خونه خودش با هم چند ساعتی تو روز میریم خونش تا وسایلشو بچینیم . فتانه جون تنها دوست منه البته به جز دوستای دنیای مجازی که دارمچشمکهمیشه غم و شادیمون با هم بوده و واسم خیلی عزیزه قلب نمیدونم حالا چطوری بهش بگم که نمیرم عروسیش دوست ندارم ناراحت شه از طرفی هم نمیتونم خودمو راضی به شرکت کردن تو هر عروسی بکنم ناراحت خدایا بهانشو واسم جور کن میدونی که راضی به رفتن نیستم ... میخوام آماده شم برم هدیمو بدمو عذرخواهی کنم و برگردم . فتانه مث خواهرمه خدایا نذار از دستم ناراحت شهناراحت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان تارا
15 شهریور 92 14:22
چرا نمیری؟
كبري **مامان آنيتا عسل مامان وبابا**
16 شهریور 92 3:29
امروز روز دختره ترنم جون
روزت مبارك

ميبوسمت خوشگلم

ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارك


مررررسی مامانی
مامان شاران
16 شهریور 92 11:18
سلام گلم
روزدختر به ترنم گلم تبریک میگم چرا نمیری عروسی ؟


به خاطر اعتقاداتم ... موزیک و ...
مامان ترنم
16 شهریور 92 12:34
هميشه به شادي و عروسي، برو براي روحيه خيلي خوبهان شائ الله روزي عروسي ناز دختر


انشالا ...
مامان یاسین
16 شهریور 92 15:01
بهناز جون اگه فتانه خانم واست عزیزه واسه چی عروسیش نمیری؟به نظرم برو یه روزی پشیمون میشی


من موزیک گوش نمیدم و ....
مریم
16 شهریور 92 16:17
چرا نمیرید عروسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه مشکلی هستش؟؟؟؟؟؟
از دختر پنجه ی آفتاب تون م عکس بزارید دلم واسه شرین کاری هاش حسابی تنگ شده
من آپم دوست داشتید سر بزنید


من اهل گوش دادن به موزیک و .... نیستم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
16 شهریور 92 17:44
دوستم ایشالا همیشه مراسم شادی باشه براتون
حتمادوستت هم ناراحت نمیشه عزیزم بالاخره شمارومیشناسه پس برای نظرتون احترام قایل میشه ..
برای ترنم خوشگل


مرسی آنا جونم
بهار مامان غزل
17 شهریور 92 3:49
سلام
یاد دوست خودم افتادم ...اونهم عروسی من شرکت نکرد اما ظهر که ارایشگاه بودم اومد ارایشگاه دقیقا وقتی بود که اماده شده بودم ..کادمو داد و رفت
اتفاقا من از اینکه عروسی نیومد اصلا ناراحت نشدم چون خودشو و عقایدش و خانوادشو می شناختم و براش ارزش قایل بودم و هستم اومدنش توی ارایشگاه حسابی سوپرایزم کرد و خیلی خوشحال شدم

چه کار قشنگ و خوبی ...
مامان تارا
17 شهریور 92 19:51
خیلی زشته به خدا برو راست میگم این یک بار رو برو ظرر نمیکنی که
اتنا
21 شهریور 92 10:57
میگم مامانی شاید تارا ایدین بچه های خودش نبودن شاید عکس هارو از اینترنت بر میداشتن؟؟


احتمالا آره